شب قدر
سه شنبه 99/02/23
🔴 12 توصیۀ رهبر انقلاب برای استفاده بهتر از شبهای قدر
🔹 با آمادگی معنوی وارد شب قدر شوید.
🔹 ساعات لیلةالقدر را مغتنم بشمارید.
🔹 از رذائل مادی خود را دور کنید.
🔹 بهترین اعمال در این شب، دعاست.
🔹 به معانی دعاها توجه کنید.
🔹 با خدا حرف بزنید.
🔹 از خدای متعال عذرخواهی کنید.
🔹 دلهایتان را با مقام والای امیر مؤمنان آشنا کنید.
🔹 به ولیّعصر، توجّه کنید.
🔹 در آیات خلقت و سرنوشت انسان تأمّل کنید.
🔹 برای مسائل کشور و مسلمین دعا کنید.
🔹 حاجات خود و مؤمنان را از خدا بخواهید.
رهبرم زنده باد
چهارشنبه 99/02/03
🎥نخستين فیلم از پرتاب موفق اولين ماهواره نظامي ايران
سرلشکر سلامی: با پرتاب ماهواره نور، به یک جهش در توان اطلاعات راهبردی دست یافتیم
فرمانده کل سپاه:
🔹با پرتاب ماهواره نور سپاه امروز فضایی شد و این به معنای گسترش و جهش اطلاعات راهبردی دفاعی قدرتمند سپاه است.
🔹این ماهواره چند منظوره در فضا هم در عرصه IT و نبردهای اطلاعاتی می تواند برای ما ارزش افزوده استراتژیک تولید کند و هم در جنگهای اطلاعاتی زمینههای قدرتمندی را برای ما ایجاد میکند.
🔹ما در هر عرصهای ورود کنیم با تکیه بر خداوند متعال و استعدادهای درونی خود می توانیم موفقیت های چشمگیر و جهان پسندی داشته باشیم.
پ.ن: عرض خدا قوت به مدیران انقلابی سپاه پاسداران انقلاب اسلامی 🌷🇮🇷
تلنگر
شنبه 99/01/02
سلام
آیا در منزل قرنطینه هستید ؟چند روز ؟ حوصله تان سر رفته ؟ تحملتان تمام شده ؟
خیلی خسته شدید؟ 🤔
لطفا این متنو با دقت بخونید:👇🏼
⭕️ آن قدر اسارتش طولانی شده بود که یک افسر عراقی گفته بود تو به ایران باز نمی گردی بیا همین جا تشکیل خانواده بده!…
همسر شهید لشگری می گفت خدا حسین را فرستاد تا سرمشقی برای همگان شود…او اولین کسی بودکه رفت و آخرین نفری بود که برگشت….
اسیر که شد پسرش علی۴ ماهه بود و دندان نداشت و به هنگام آزادیش علی پسرش دانشجوی دندانپزشکی بود…
🌷 وقتی بازگشت از او پرسیدند این همه سال انفرادی را چگونه گذراندی و او می گفت: برنامه ریزی کرده بودم و هرروز یکی از خاطرات گذشته خود را مرور می کردم سالها در سلول های انفرادی بوده و با کسی ارتباط نداشت، قرآن راکامل حفظ کرده بود، زبان انگلیسی می دانست و برای ۲۶ سال نماز قضا خوانده بود…
🌹 حسین می گفت: از هجده سال اسارتم ده سالی که در انفرادی بودم سالها با یک “مارمولک” هم صحبت می شدم!!
بهترین عیدی که این ۱۸ سال اسارت گرفتم، یک نصفه لیوان آب یخ بود! عید سال ۷۴ بود، سرباز عراقی نگهبان یک لیوان آب یخ می خورد می خواست باقی مانده آن را دور بریزد، نگاهش به من افتاد، دلش سوخت و آن را به من داد، من تا ساعت ها از این مساله خوشحال بودم….
این را بگویم که من ۱۲ سال در حسرت دیدن یک برگ سبز، یک منظره بودم، حسرت ۵دقیقه آفتاب را داشتم…
🌷 کتاب خاطرات دردناک🌺